طاها میخواد بگه بابایی انقدر تند میگه که تبدیل میشه به اووی! بابا مهدی رو میترسونه و میگه به! باباشم میگه وایسا اومدم بگیرمت! طاها هم فرار میکنه و میپره بغلم(در این لحظه من کاملا مراقب چشمم هستم!!!) ................................. شنبه مهمونی داشتیم طاها و عسل رفته بودن تو اتاق دقیقا نمیدونم چطوری بازی کردن که همه جا کن فیکون شده بود! یکشنبه باید بریم خونه عمه لیلا که مولودی داره(به افتخار حضور کیمیا خانم). ...